خیام
برخـیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
برخـیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دیده فراموش نه ای
از بـهر خدا مـکن فرامـوش مرا
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت
دریـغا بوسه چنـدی بـر زنخـدان دلاویزت
خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی
سپر انداخت عقل از دست ناوک های خون ریزت
برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی
فغان از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزت
لب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن
بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت
جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی
اگر نه روی شهر آشوب و چشم فتنه انگیزت
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری
چو بیند دست در آغوش مستان سحر خیزت
دمامدم درکش ای سعدی شراب صرف و دم درکش
که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت
آزارم میــــــــدهی...
به عمــــد...یا غیر عمــــد...خدا میــــــدانـــد
اما من آنقدر خسته ام...
آنقدر شکستـــه ام که هیچ نمیگویم...
حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است...
اشک میریزم...
سکوتــــــ میکنم و تــــــــــــو
همچنان ادامه میــــدهی...
نفرینت هم نمیکنم...
خیــــالت راحــــتـــــــــــ
شکسته ها نفرین هم بکنند،گیـــــــرا نیست!
نفریـــن،ته دل میخواهد
دل شکسته هم ک دیگر سر و ته ندارد...!!
لامذهب این همه استخوان در بدنم بود
چــــــــــــرا دلــــــــم را شکـــــــستـــــــــــی؟؟!!
انگار در دلم دیگر حرفی باقی نمانده
تا برایت بگویم...
تنها یک جمله:
♥هــــنـــوز هــــم دوســـتـتــــــــ دارمــــــ♥
دردم این نیست که او عاشق نیست..
دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی است
دردم این است که با دیدن این سردی ها
من چرا دل بستم ؟؟
بیوه زنی
سالها پشت در حیاط
منتظر شوهرش مانده
به جنگ رفت و دیگر برنگشت
چند کوچه بالاتر
پسری ، پیراهن برادر بزرگترش را می پوشد
کمی بزرگ است / اما سوراخ ندارد ، همین کافیست
پدری در راهروی بیمارستان ، باران می شود
بچه اش در اتاق سی سی یو با مرگ می جنگد
آنطرف تر
تصویری غمگین انگیز از چشمان اشک آلود دختری در دادگاه
پدر و مادری که به آخر رسیده اند و بچه ای که این وسط قربانی سرنوشت شوم طلاق می شود
صدای آژیر آمبولانس در خیابان پیچیده
دختری رگ دستانش را زده
قربانی حادثه ی تلخ تجاوز سه نفره
غم ، غم ، غم
و خدا ...
خدایا چقدر غمگین بودی وقتی دنیا را آفریدی؟
پدرم میگوید از سولماز بگذر
که رنج میآورد
مادرم گریه می کند از سولماز بگذر
که مرگ می آورد
خواهرهایم به من نگاه می کنند . . . باخشم
که ذلیل دختری شده ام
آه سولماز . . .
اینها چه می دانند که عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی است...
به کوه می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم...
به دریا می گویم سولماز را می خواهم
جواب می دهد من هم...
در خواب می گویم سولماز را می خواهم
جواب می شنوم من هم...
اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم . . .
زبانم لال . . . چه جواب خواهد داد؟
آتش بدون دود (نادر ابراهیمی)
میدونی زیبایی دنیا چیه؟؟؟
توی یه جایی از زمین خدا,
یه نفر
درباره ی تو با خدای خودش صحبت کنه
و به خاطر داشتنت اشک بریزه...
آن اوایل که آمده بود وقتی سر به سرش می گذاشتیم چیزی نمی گفت.
کوچک بودنش را چماق کرده بودیم می کوبیدیم توی سرش.
یک بار که دیدمش گفتم:((بچه!تو دیگه برای چی اومدی جبهه؟))
این بار سرش را پایین نینداخت, لبخندی زد و گفت:
((آخه پدر جان شما دیگه دیر یا زود رفتنی هستید, اومدم تفنگ تون روی زمین نمونه.))
از آن به بعد مواظب بودم وقتی صدایش می کنم ,کلمه بچه را استفاده نکنم.
اسمان مال انهاست
دست نوشته هایم را که دیدند از من می پرسیدند:
عاشقی؟
گفتم :نه
خیانت دیده ای؟
نه....
تنهایی؟
نه....نه....نه...پس این عاشقانه ها چیست؟
برای چه می نویسی؟
فقط به ان ها لبخند زدم
چه می توانستم بگویم
من نه عاشقم،....نه تنهایم،....نه خیانت دیده ام.....
فقط بعضی وقت ها احساس می کنم
خیلی شکستم.
ما که عاشق میشویم خدا را گم میکنیم...
خوشبحال زلیخا , عاشق که شد...
خدا را پیدا کرد
بگویید برگردد نه اینکه دلم برایش تنگ شده باشد نه خنجری ک ب پشتم فرو کرد نمیگذارد ب دیگری تکیه کنم
میگویند خسته نباشی کوه کندی
نمیدانند دل کندم از کسی ک کوهم بود
بعد از مدرسه رفتم پایگاه بسیج.
گفتند اول یک رژه در شهر می رویم بعد اعزام. از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم وپشت عکس بزرگ از امام پنهان شدم.
موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا آنها متوجه من نشوند.
ازجبهه که تماس گرفتم پدرم گفت:
-خاک بر سرت! برات آجیل و میوه آورده بودیم.))
اندازه پسر خودم بود, سیزده, چهارده ساله .وسط عملیات یک دفعه نشست.
گفتم:((حالا چه وقته استراحته بچه؟))
گفت:((بندپوتینم شل شده. می بندم راه می افتم.))
نشست ولی بلند نشد. هردو پایش تیر خورده بود. برای روحیه ما چیزی نگفته بود.
اسمان مال انهاست
صبح تا شب تمرین غواصی داشتیم. دویدن توی گل و شل , فین زدن , شنا در آب سرد.
رفته بودیم جبهه یعنی! شب ها هم درس می خواندیم. دانشجو ها درس دانشگاه و ما هم جزوه کنکور.
یک کتری چایی درست می کردیم و می نشستیم به درس خواندن.
نتیجه کنکور احمد وقتی آمد که شهید شده بود. رتبه دوم پزشکی...
اسمان مال انهاست
کتــابـ ســرنــوشتــــ بـرای هـرکســیـ چــیــزیـــ نــوشتــــ
نــوبـتــــ بــه مــا کـه رســیـــد قــلــم افــتــاد...
دیـگــر هـیـــچـــ نـنـوشــتــــ!
خــطـ تــیــره گـذاشــتـــــ و گـفـتــــ:
تـــــو بــاشــــ اســیــر ســرنــوشتـــــ...
مسئول ثبت نام به قدو بالایش نگاه کرد وگفت:
-دانش آموزی؟
-بله.
-می خواهی از درس خواندن فرار کنی؟
ناراحت شد. ساکش را گذاشت روی میزو باز کرد. کتاب هایش را ریخت روی میز و گفت:
((نخیر!اون جا درسم را می خوانم.))
بعد هم کارنامه اش را نشان داد. پر بود از نمرات خوب.
اسمان مال انهاست
ازوقتی ((مجتمع های آموزشی رزمندگان)) راه افتاد,درس خواندن هم به جنگیدن اضافه شد.یعنی از چاله در اومدیم افتادیم توچاه.
یک روز زیرسایه درختی جمع مان کردند تا امتحان بگیرند.
سعید نشسته بود وبه سوال ها فکر میکرد. معلوم بود بلد نیست . یعنی اصلا نخوانده بود. خمپاره ای....
اسمان مال انهاست
ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻡ:«ﭼﺮﺍ؟؟؟ »
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮔﻔﺖ :« ﻫﯿﺴﺴﺴﺲ! ﻓﺮﺷته ﻫﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ.»
ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ :«ﭘﺲ ﻣﻦ ﭼﯽ؟»
ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮔﻔﺖ:« ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻨﯽ !»...
ﺑﻐﺾ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:« ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺭﻓﺖ؟»...
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :«ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﺮﺩﯼ؟»
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ:«ﻓﮑﺮﻧﮑﻨﻢ.»
ﭘﺮﺳﯿﺪ:« ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ؟ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ!»
ﺑﺎ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﮔﻔﺘﻢ:« ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ﺍﻭﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﻦ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﻪ؟!»
ﺧﺪﺍ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:«ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻮﻧﺪﻩ!»
ﺍﺷﮑﻬﺎﻣﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ :«ﻣﻦ ﺑﺪﻡ ﯾﺎ ﺍﻭﻥ؟»
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ:« ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻡ»
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:« ﺍﻭﻥ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ،ﺍﻭﻥ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪﺑﻬﻢ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺖ،اﻭﻥ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪﺷﺪ.»
ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
.
.
.
"ادامه"
گفتمــ:«خـدایــا از هـمــه دلــگـیـــرمـ»
گفتــ: «حـتــی مـــن ؟!»
گفتمــ: «خـدایــا چـقــدر دوریــــ ؟!»
گفتــ: «تــو یـا مـــن؟!»
گفتمــ: «خـدایــا تـنــهـــاتـریـنـمـ»
گفتــ: «تــو یـا مـــن؟!»
گفتمــ: «خـدایــا کـمـکـــ خــواسـتـمـ»
گفتــ: «از غــیر مـــن؟؟»
گفتمــ: «خـدایــا دوســــتـت دارمـ»
گفتــ: «بــیــشـ ازمـــن؟؟؟»
هر کدام یک گوشه سنگر نشسته بودند , کاغذ به دست,
یکی خاطره می نوشت , یکی وصیت نامه,
او ولی معادله های مثلثاتی کتابش را حل می کرد.
اسمان مال انهاست
با هم سر جلسه امتحان بودیم. من جواب سوال ها را نمی دانستم.
عرق کرده بودم. اما او تند تند جواب سوال ها را نوشت. برگه را داد به مسئول جلسه ,بعد به من گفت :
((قبول شدم.))
صبح که بلند شدم نمی دانستم تعبیر خوابم چیست.
فردا که خبر شهادتش را شنیدم ,فهمیدم که قبول شده.
اسمان مال انهاست
..بعضی وقتا مجبوری توفضای بغضت بخندی..
..دلت بگیره ولی دلگیری نکنی..
..شاکی بشی ولی شکایت نکنی..
..گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن..
..خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدشون بگیری..
..خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری..
..خیلیا دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی..
..♥فقط چون یه عاشقی♥..
هـمـت هـمـت ،مـجـنـون
حاجـی صـدای مـنـو میشنوید
همت همت ،مجنون
مجنون جان به گوشم
حـاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
محاصره تنگ تر شده …
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی….
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ….
اینجا شـیـاطـیـن مدام شـیـمیـایـی می زنند….
خیلی برادر به بچه ها تــذکــر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره …
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گـنـاه می ده …
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان
فکر نمی کنم حتی هـنـوز نـیـمـه ی راهم باشیم ….
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کـو اخـوی گـوش شـنـوا…
حاجـی بـرادرامونم اوضاعشون خرابه…….
همش مـیگیـم برادر نگاهت برادر نگاهت ….
حاجی این تـرکـش های نـگـاه بـرادرا فـقـط قلب و میزنه
کـمـک مـی خوایم حاجی …….
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند
داری صـدا رو…….
همـت همت ،مجنون…
برگرفته از شش گوشه
مـــهـــلــــتـــــــ بده مــــــــیـــــــــرومـــــــ
فـــــقــــطـ
پـــایـــتـــــــ را بــــردار تـــا غـــرورمـــــــ را جـــمـــعـ کـــنــمـــــــ
ته صف بودم به من آب نرسید.بغل دستیم لیوان آب را داد دستم.
گفت:((من زیاد تشنه ام نیست. نصفش را تو بخور.))
فردا شوخی شوخی به بچه ها گفتم از فلانی یاد بگیرید. دیروز نصف آب لیوانش را به من داد.
یکی گفت :((لیوان ها همه اش نصفه بود...))