ترس
بعد از مدرسه رفتم پایگاه بسیج.
گفتند اول یک رژه در شهر می رویم بعد اعزام. از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم وپشت عکس بزرگ از امام پنهان شدم.
موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا آنها متوجه من نشوند.
ازجبهه که تماس گرفتم پدرم گفت:
-خاک بر سرت! برات آجیل و میوه آورده بودیم.))
نظرات شما عزیزان:
دلمان کوچک است ولی آنقدر جا دارد که برای عزیزی که دوستش داریم
نیمکتی بگذاریم برای همیشه…
نیمکتی بگذاریم برای همیشه…
♥ بــــــاران ♥
ساعت20:03---7 مهر 1393
شیـر و رفقـاش نشسته بودن و مشروب میخوردن و خوش میگذروندن.....
بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:
"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:
"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"
بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:
"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:
"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"
سودابه جون
ساعت13:19---7 مهر 1393
خوبیم بدیم حالا از همه چی بگذریم ، دوست دارم از شما نمیشه بگذریم
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
راه آسمان باز است ، پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند ؟
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
سلام ...
خسته نباشی ...
اگه دلتون خواست لینک کنید ...
باعث افتخار من هست در وب شما لینک بشم ...
یا حق ...
خسته نباشی ...
اگه دلتون خواست لینک کنید ...
باعث افتخار من هست در وب شما لینک بشم ...
یا حق ...
[ ]