.

.

دریافت کد باکس نسخه مادر

نسخه مادر

 باهمکلاسی هایش ثبت نام کرده بودبرای جبهه.روزاعزام,به بهانه گرفتن نسخه مادرش ازخانه بیرون زدورفت.

دیگرشب شده بودکه رسیده بودمنطقه.ازمینی بوس که پیاده شد,عمویش مچش راگرفت.یکی ازهمسایه هاکه دیده بودش لوداده بود.پدرش هم آمده بود.سوارماشین خودشان کردندوبرش گرداندند

تاخانه یک ریزگریه میکرد.همان شب دوباره ازخانه فرارکردوبرگشت منطقه.وقتی رسیددوستانش خیلی خوشحال شدند,گفتند:((یک نفردیگرهم منتظرتوست.))

بازهم پدرش زودترازخودش رسیده بود.گفت:((حالاکه میخواهی بروی,برو!خداپشت وپناهت.))

 

آسمان مال آنهاست

[ جمعه 31 مرداد 1393برچسب:شهدا,نسخه,جبهه,دانش آموز, ] [ 11:56 ] [ پریا ]
[ ]

لباس های صغری

 

پدرو مادرم می گفتند:((بچه ای,فعلا درست رابخوان))ونمی گذاشتند برم جبهه.یک روزکه شنیدم

بسیج اعزام نیرو دارد.لباس های صغری خواهرم را روی لباسم پوشیدم وسطل آب رابرداشتم وبه بهانه آوردن آب ازچشمه زدم بیرون.پدرم که گوسفندها را از صحرا می آورد, دادزد: ((صغری کجا؟))

 

برای این که نفهمد سیف الله هستم, سطل آب را بلندکردم که یعنی میروم آب بیاورم.رفتم و از جبهه لباس ها را بایک نامه پست کردم.یک بارپدرم آمده بودوازشهرتلفن کرده بود.ازپشت تلفن گفت:

((ای بنی صدر!وای به حالت.مگردستم بهت نرسه!))

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

0

(

  

[ پنج شنبه 30 مرداد 1393برچسب:جبهه,بسیج,بنی صدر, ] [ 12:40 ] [ پریا ]
[ ]

عیادت مجروح

 

پدرش اجازه نمی دادبرود.یک روزآمدوگفت:((پدرجان ! می خواهیم باچندتاازهم کلاسی هابرویم دیدن یک مجروح.))

پدرش خیلی خوش حال شد.سی صدتومان هم دادتاچیزی بخرندوببرند.

چندروزی ازاوخبری نبودتا این که...


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:عیادت,مجروح,جبهه,دانش آموز,گریه, ] [ 13:24 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

شعری زیبا

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

[ چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:دلتنگتر,شعر,شعر عاشقانه,دماوند,ای عشق,نیلوفر, ] [ 1:53 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

باغ وحش

باغ وحش مملو از جمعیت بود ، از بلندگوی باغ وحش این جمله شنیده شد :
" بازدیدکنندگان گرامی از دادن هر گونه غذا و خوراکی به حیوانات خودداری فرمایید ".
بعد از مدتی مجددن از بلند گو اعلام شد :
" بازدیدکننده گرامی از شما خواهش کردیم که از تغذیه حیوانات خودداری فرمایید "
این هشدارها با لحن های مختلف چندین بار تکرار شد ، آخرین هشدار بلندگو این بود :
" حیوانات عزیز خواهشمندیم از آدمها غذا نگیرید "
دیگر هشداری در این زمینه شنیده نشد .!!!

[ یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, ] [ 21:16 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

مادرش آلزایمر داشت

مادرش الزایمر داشت
بهش گفت مادر یه بیماری داری . باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان
مادر گفت چه بیماری ؟
گفت آلزایمر
گفت یعنی همچیو فراموش میکنی
مادر گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری...


ادامه مطلب
[ یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, ] [ 21:6 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

گناه دارم

 

خدایا درسته که خیلی گناه دارم
اما 
گناه دارم . . . 

[ یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, ] [ 20:47 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

{{دقیق بخوانید دوستان جالب است}}
یک شخصی گفت : الله اکبر : و بعد گفت لا اله الا الله محمد رسول الله : وباز گفت:سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم و بعد گفت : لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الضالمین این شخص 70000 هفتاد هزار نیکی را به دست آورده است این شخص خودتان هستید مبارکتان باد موفق باشی...

[ یک شنبه 26 مرداد 1393برچسب:, ] [ 1:31 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

اولئک کالانعام...

شیرماده پس از شکار آهو و شروع به خوردن آن متوجه شد که شکارش باردار بوده است!
بلافاصله از خوردن شکار دست بر میدارد و سعی می کند بچه را به شکم مادر برگرداند. پس از نا امید شدن از تلاش و اطمینان از مرگ بچه آهو، آن را آرام با دهانش بر میدارد و در کنار جسد مادرش می خواباند.
او مدتی کنار آهو و بچه اش می نشیند و نظاره گر آنها می شود و سپس کمی آنطرف تر دراز کشیده و استراحت می کند...
.
.

بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب
[ جمعه 24 مرداد 1393برچسب:اهو,شیر ماده,عشق,مرگ,عکاس,حیوانات,انسان پست, ] [ 10:51 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

حافظ

 

حافـظ هم ..


از من کلافه است !


 بس  که ..


آمـدنـت  را فال گرفتم !

[ جمعه 24 مرداد 1393برچسب:حافظ,کلافه,آمدن یار,فال, ] [ 1:20 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دلتنگ

مادر

 

دلتنگ که بـــــــــــــــــاشم



           ســــــاده ترین حرف ها هم



                       اشـــــــــکم را در می آورد



                                     یاد تو که جــــــــای خود دارد

[ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, ] [ 16:15 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

نامردی

نا مردی

 

نامــردی را

 

مــــعلم بــه ما آموخت،

 

ازهمان کـــــــــــــــــــــودکی میگفت :

 

جـــــــای خــــــــــــــالی را پر کـــــــــــــــــــــنید …

[ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, ] [ 16:8 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

قانون

shargtell
 

 

 

آروومم

ولی

قانونن داغونم

[ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, ] [ 16:4 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

احمقانه

انتظار دلتنگی

 

 

 

 

 

چقــــــــــدر احــــمقانست

 

       از یــــــــــک قـــــــهوه تلخ

 

               انتظار فال شیرین داشتن

 

                           مثــــل من که از تــــــــــو

 

                                     انتظار عشـــــــق داشتم

[ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, ] [ 16:0 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

هوای گریه

اینم آهنگ زیبای هوای گریه ...

با صدای استاد       همایون شجریان

نبسته ام به کس دل , نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج رها ,رها, رها من...

لینک دانلود در ادامه مطلب:


ادامه مطلب
[ یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:هوای گریه,دانلود,شجریان,دلم گرفته,آهنگ سنتی, ] [ 23:18 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

عاشقی و غیرت

افسر عراقی تعریف می کرد:یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.

آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.

بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟

سرش را تکان داد.

گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »


ادامه مطلب
[ شنبه 18 مرداد 1393برچسب:عاشقی,غیرت,افسرعراقی,بچه,سرباز,جنگ,عشق وغیرت, ] [ 16:13 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

پسران مست

ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﭘﺪﺭﯼ ﻋﯿﺎﺵ، ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪﺵ

ﻓﺮﻭﺵ ﺷﺒﺎﻧه

ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩ !

ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺰﻝ ﭘﺪﺭﯼ ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﻨﺎﻩ

ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﺼﻪ

ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ . ﺣﺎﮐﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻬﺮ ﺍﻣﺎﻧﺖ

ﺳﭙﺮﺩ ﮐﻪﺩﺭ

ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﻨﺎﺏ ﺯﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺩﺧﺘﺮ

ﺭﺍ ......... .


ادامه مطلب
[ ]

خدا

ﻣﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ:
ﻣﮑﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﻄﺎ ﺍﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ … ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﮑﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ … 

 


ادامه مطلب
[ جمعه 17 مرداد 1393برچسب:مکه,خدا,شادکردن دل,حسین پناهی,گناه,فقیر,دستفروش, ] [ 12:21 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

 

دیر یا زود همه می فهمند ...

که تو رفته ای

و من زنده بودن را

بازی میکنم...

[ جمعه 17 مرداد 1393برچسب:تو رفتی,, ] [ 11:54 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

نامردیست

اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج, "جنگ" می شود..

. درمان, "نامرد" می شود... قهقه , "هق هق" می شود...

اما دزد همان "دزد" است ... ... ... درد همان "درد..." و گرگ همان "گرگ


همیشه ابرها می بارند ولی آدمها عاشق ستاره ها می شوند . . .

نامردیست . . . آنهمه گریه را

به یک چشمک فروختن.

[ جمعه 17 مرداد 1393برچسب:نامردی,دزد,گریه,ابر,ستاره,درد, ] [ 11:36 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

هی رفیق

 

هــــــی رفــــیـــــــــــق!
بغض هایم را مسخره نکن!
به سه نقطه های آخر حرف هایم نخند!
تمام زندگیم نقطه چین است!
اینها تمام نوشته های تاریکی ذهن و دنیای من است…
اینجا کلبه ی وحشت من است! چرخ و فلک خاطره هاست…
سکوت چشمها و سرسره ی بغض هاست…
در دنیای تاریک و سیاه من خبری از گل و درخت نیست!
روشنی نیست…
سیاهی مطلق است…!
دوست خوب من! 
سکوت کن و رد شو!
چشمهایت را ببند تا تن لش زندگی مرده ام را نبینی!
گوشهایت را بگیر تا صدای ناله ها و زجه زدن هایم را نشنوی!
در دنیای من؛بی کسی دلتنگی و حسرت بیداد میکند…!
اینجا من هستم و من و من!
اینجا بجز من و بغضهایم چیز دیگری نیست! هیچی نگو… 
نخند…
اشک نریز… ترحم نکن…
فقط رد شو…! 

[ جمعه 10 مرداد 1393برچسب:هی رفیق, ] [ 19:33 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

نجوای دل

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم


ادامه مطلب
[ جمعه 10 مرداد 1393برچسب:نجوای دل,شیوانا,عشق, ] [ 18:40 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

یه کم بخندیم

 عزیزان من  خنده بر هر درد بی درمان دواست.....به خاطر خودتون هم که شده بخندین!!!

 

یکی از دلایلی که سرخپوست‌ا
همیشه به قطارا حمله می کردن
این بوده که دود قطار به زبون اونا فحش ناجوری میشه "_"
برید حال کنین با این اطلاعاتی که در اختیارتون می زارم!...


ادامه مطلب
[ جمعه 10 مرداد 1393برچسب:ظنز,جوک,یه کم بخندیم, ] [ 18:3 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دلا

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل

مطیع نفس و شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملایک

تو قدر خود نمیدانی چه حاصل

[ 6 مرداد 1393برچسب:, ] [ 23:57 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

عشق چیست

شاگردی از استادش پرسید: " عشق چست؟"
استاد در جواب گفت: "به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!"
شاگرد به گندم زار رفت و...


ادامه مطلب
[ 6 مرداد 1393برچسب:عشق,شاگرد,استاد,ازدواج, ] [ 23:57 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

زمانه

زمانه

گریه میکردگرگ؟؟؟

وقتی دیدسگ بخاطرتکه استخوانی لگدهای چوپان را تحمل میکند..

[ 6 مرداد 1393برچسب:, ] [ 23:57 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

مسافرت عقب افتاده

مدیر به منشی میگه برای یه هفته بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن.منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری،کارهات رو روبراه کن.

شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش میگه


ادامه مطلب
[ 6 مرداد 1393برچسب:مسافرت,مدیر,منشی,سفرعقب افتاده, ] [ 23:57 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

دختر و پسر

پسر جوون تو کتابخونه از دختره پرسید:"مزاحمتون نمیشم کنارتون بشینم؟"

دختره با صدای بلند داد زد:"نمیخوام ی شب رو باهات بگذرونم!!!"

تمام دانشجوها تو کتابخونه به پسر که خیلی خجالت زده شده بود نگاه می کردن.بعده چند دقیقه دختره

رفت پیش پسره و بهش گف:"من روانشناسی پژوهش میکنم و میدونم مردا به چیزی فکر میکنن ،فک

کنم شمارو خجالت زده کردم درسته؟

پسر داد زد:"200 تووووووومن برا یه شب!!!؟خیلی زیااااااده!"

و تموم دانشجوهام که تو کتابخونه بودن به دختر زل زدن

پسر به گوش دختر گف:"من حقوق میخونم و میدونم چطور شخص بیگناه رو گناهکار جلوه بدم!

[ 6 مرداد 1393برچسب:دختر,پسر,دانشجو, ] [ 23:57 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]