قـصـــه ی دوســتــ داشـتـــــن مــــن
قـصـــه ی دوســتــ داشـتـــــن مــــن
حکــایـتــــ پـســــر کــوریــه کــه بــه مــــاهـــیِ مُــــرده اش غـــذا مــیــــــداد
قـصـــه ی دوســتــ داشـتـــــن مــــن
حکــایـتــــ پـســــر کــوریــه کــه بــه مــــاهـــیِ مُــــرده اش غـــذا مــیــــــداد
دلتــنـگـمـــــ...
مثل مــادر پیــریـــــ کــه دلــش هـــوای بـچـــه اش را کــرده
ولــیــــــ
بـلــــد نـیـــســـــتــ شـمــــاره اش را بـگیـــــــرد
معلم ورقه ها را داد...همه مرا مسخره کردند
اما باور کن درست نوشته بودم
گفته بود "جاهای خالی را با کلمه مناسب پر کنید"
من هم همه را نوشتم "تـــــو"
مگر این جاهای خالی را فقط تو پر نمیکنی؟؟!!!
تودنیای ما انسان ها یه حالتی هست کم آوردن
خوش بحالت که هیچوقت تجربه نکردی و نمیکنی خدایا
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای...
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست...صحبت از لیاقت است
پسر گرسنه اش میشود.شتابان به طرف یخچال میرود
در یخچال را باز میکند...
عرق شرم بر پیشانی پدر مینشیند.پسرک این را میداند.
دست میبرد و بطری آب را برمیدارد..
کمی آب در لیوان میریزد...صدایش را بلند میکند:"آااااااه چقــد تشنه بوودم"
...
پدر این را میداند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است
هزار و یک ترانه
دفتر سوم: شکوه
نام ترانه: دیدم بی خبر آمدی و رفتی
تقدیم به: ف-ک
توضیحات: سرایش93/10/21- ناتمام
**
دیدم بی خبر آمدی و رفتی
نیم نگاهی به ما نکردی و رفتی
چشم م دوخته بودم بر نگاهایت
نگاهی هم به ما نکردی و رفتی
**
دیدم چشم به راه دگری بودی
در حال و هوای کس دگری بودی
دیدم حال و هوایت با من نیست
دیدم در هوای دگری بودی
**
حسن بذرگری(آیین)
هزار و یک ترانه
دفتر سوم : شکوه
نام ترانه: فرشته بودی و لی بی فا
تقدیم به: ف-ک
توضیحات: سرایش93/10/21- ناتمام
**
فرشته بودی و لی بی فا
حوریه بودی ولی بی وفا
ماه رخ ی بودی در چشم ما
ماه رخ ی بودی ولی بی وفا
**
حسن بذرگری( آیین)
hasan.bazrgari@gmai.com
یکی بهم گفت:خیانت میکنه
گفتم:میدونم
گفت:این کارش یعنی دوسِت نداره
گفتم:میدونم
گفت:اون یه روزی واسه همیشه تنهات میذاره
گفتم:میدونم
گفت:پس چرا دوسش داری؟چرا باهاش میمونی؟
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم
هزار و یک ترانه
دفتر سوم : هجر
نام ترانه: از که بنالم جز خویش خویش
تقدیم به :
توضیحات : سرایش 93/9/25- ناتمام
**
از که بنالم جز خویش خویش
از که بنالم جز دل خویش
هیچ کس که به ما بد نکرد
جز دل ما با خویش خویش
**
خویشم مرا آوره کرد
خویشم مرا ویرانه کرد
خویشم مرا بیچاره کرد
خویشم مرا دیوانه کرد
**
از بیگانه نه نالم جز خویش
نه از بیگانه بخواهم نه از خویش
هم بیگانه جفا کرد هم خویش
از بیگانه بنالم یا از خویش
**
حسن بذرگری( آیین)93/9/25
هزار و یک ترانه
دفتر چهارم : یاد یار
نام ترانه: وصف آن ناز گل شیراز می کند دلم
تقدیم به: م - ا
توضیحات: سرایش93/10/18- ناتمام
**
وصف آن ناز گل شیراز می کند دلم
و صف آن مه روی بی مثال میکند دلم
آنچه را نتواست حافظ به توصیف کند
وصف آن در عزل ناب می کند دلم
**
نادیده وصف چشم آهویش میکند دلم
نادیده وصف کمان ابرویش میکند دلم
حافظ دید مه رویش و و صف روی اوکرد
دل من نادیده وصف آن تناز می کند دلم
**
هوای ناز گل شیراز کرده است دلم
هوای ناز گل ناز کرده است دلم
هوای بوی بهار نار نج ش کرده است دلم
هوای شراب ناب شیراز کرده است دلم
حسن بذرگری(آیین)93/10/18
همه جا هستی..
در نوشته هایم
درخیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و نیستی کنارم است
من درد میکشم
اما تو چشمانت را ببند
سخت است بدانم میبینی
و
بیخیالی
سیگار نکش زود پیر میشی.. سیگار نکش عمرت کوتاه میشه.. سیگار نکش سرطان میگیری.. سیگار نکش میمیری.. نگران منی؟ میتونی کاری کنی دلم نشکنه؟ آخه نمیدونی که تو جوونی هم میشه پیر شد،میشه مرد.. آخه وقتی احساست بمیره فقط کالبد تن میمونه بدون روح.. از سرطان گفتی.. همین الان غده های چرکین توی سرم در حال رشده.غده های چرکین درد..درد یادآوری بیمعرفتی و نامردی آدمها.. بیخیال.. داداش آتیش داری؟؟♥
خیلی دیره؛
وقتی که تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بود،
بیشتر از همه دوستت داشت،
ولی...
تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بود...
کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد
و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود،رفت
همه ی خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد
پول های خرد راکه هنوز با تکه های قلک قاطی بود..
در جیبش ریخت و باسرعت از خانه خارج شد
وارد مغازه ای شد.با ذوق گفت:
"آقا ببخشید!یه کمربند میخواستم.آخه...آخه فردا تولد پدرمه"
مغازه دار:
"به به....مبارک باشه..چجوری باشه؟چرم یا معمولی،مشکی یا قهوه ای"
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت و گفت:
"فرقی نمیکنه...فقط......فقط دردش کم باشه.."
می ترسم ...
کسی بوی تنت را بگیرد ...
نغمه دلت را بشنود...
و تو خو بگیری به ماندنش ...
چه احساس خط خطی و مبهمی ست...
این عاشقانه های حسود من ...
خوابی دیدم...
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزنم.
بر پهنه آسمان صحنه هایی از زندگیم برق زد.
در هر صحنه , دو جفت جای پا روی شن دیدم. یکی متعلق به من دیگری متعلق به خدا.
وقتی آخرین صحنه مقابلم برق زد:به پشت سر و به جای پاها روی شن نگاه کردم.
متوجه شدم که چندین بار در مسیر زندگیم, فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است,
و همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین لحظات زندگیم بوده است.
این واقعا برایم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم:
خدایا , توگفتی اگر به دنبالت بیایم , در تمام راه با من خواهی بود ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگیم
فقط یک جفت جای پا وجود داشت.
نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم , مرا تنها گذاشتی...
خدا پاسخ داد :
بنده بسیار عزیزم , من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت
اگر در آزمون ها و رنج ها , فقط یک جفت جای پا دیدی , زمانی بود که تو را در آغوشم حمل میکردم.
می شود در همین لحظه از راه برسی و جوری مرا در آغوش بگیری که حتی عقربه ها هم جرات نکنند از این لحظه عبور کنند!
و من به اندازه تمام روزهای کم بودنت تو را ببویم و در این زمان متوقف...
سالها در آغوشت زندگی کنم .
بی ترس فرداها...
عاشقم ....اهل همین کوچه بن بست کناری,
که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی,
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره باز کجا؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی ,
من دلداده به آهی,
بنشستیم
تو در قلب و
من خسته به چاهی ...گنه از کیست ؟
ار آن پنجره باز ؟
از آن لحظه آغاز ؟
از آن چشم گنه کار ؟
از آن لحظه دیدار ؟
کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت ,
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب,
تو را سخت در آغوش بگیرم
(فریدون مشیری)
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شب ها , چه سحر ها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گر چه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی
ورنه اینقدر مهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت
حسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود
گر تو ای عشق نه مشاطه خوبان بودی
ترک آن ماه جفا پیشه چه آسان بودی
چون نکو مینگرم ,شمع تو, پروانه توئی
حرم و دیر توئی , کعبه و بتخانه تویی
راز شیرینی این عالم افسانه توئی
لب دلدار توئی , طره جانان تویی
گرچه از چشم بتی بی دل و دینم ای عشق
هر چه بینم همه از عشق تو بینم ای عشق
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه رو بشناسم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زان زلف گره ها زده ای درکارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سرخوش از آه و غم و درد شب و روز توام
باز اگر بوی مئی هست ز میخانه تست
باز اگر آب حیاطی است به پیمانه تست
باز اگر راحت جانی بود افسانه تست
باز هم عقل کسی راست که دیوانه تست
شکوه بیجاست مرا کشتی و آنم دادی
آنچه از بخت طمع داشتم آنم دادی
خواهم ای عشق که میخانه دلها باشم
بیخبر از حرم و دیر و کلیسا باشم
گرچه زین بیشتر از دست تو رسوا باشم
بی تو یک لحظه نباشد که به دنیا باشم
بعد از این رحم مکن بر دل دیوانه من
بفرست آنچه غمت هست به غمخانه من
من ندیدم سخنی خوشتر از افسانه تو
عاقلان بیهوده خندند به دیوانه تو
نقد جان گرچه بود قیمت پیمانه تو
آه از آن دل که نشد مست زمیخانه تو
کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
(عماد خراسانی)
چـــــــه قــصــــــــه ی تـــلـــخــــــــــی ســـــت
مـــــــــ ــرده هـــــایـــمــــــان را بــــــه یـــــــــاد مـیـــســپــــــــاریـــــــمــ
و
زنـــــــ ــده هـــــایـــمــــــان را بـــــــه خــــــــــاک
به روزهای سخت که رسید
بامن تفاوت داشت
آن کسی که در روزهای خوب من
بسیار تفاهم داشت