.

.

دریافت کد باکس ترس

ترس

بعد از مدرسه رفتم پایگاه بسیج.

گفتند اول یک رژه در شهر می رویم بعد اعزام. از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم وپشت عکس بزرگ از امام پنهان شدم.

موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا آنها متوجه من نشوند.

ازجبهه که تماس گرفتم پدرم گفت:

-خاک بر سرت! برات آجیل و میوه آورده بودیم.))

[ شنبه 5 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,ترس,مدرسه, ] [ 20:59 ] [ پریا ]
[ ]

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد