.

.

دریافت کد باکس دلنوشته های من

هوای گریه

دلم گرفته ای دوست ،هوای گریه بامن ...

گرازقفس گریزم کجاروم کجامن...

کجاروم؟که راهی به گلشنی ندانم ...که دیده برگشودم به کنج تنگنا،من....

نه بسته ام به کس دل،نه بسته دل به من کس.....چوتخته پاره برموج،رها،رها،رها،من...

زمن هرآنکه اودور ،چودل به سینه نزدیک....به من هر آن که نزدیک ،ازو جدا،جدا،من...

نه چشم دل بسویی ،نه باده درسبویی....که ترکنم گلویی به یاد آشنا،من...

زبودنم چه افزود؟نبودنم چه کاهد ...که گویدم به پاسخ که زنده ام چرامن؟...

ستاره ها نهفتم درآسمان ابری....دلم گرفته ای دوست !هوای گریه بامن...

[ سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,هوای گریه, ] [ 8:14 ] [ عادل ]
[ ]

اشعار عاشقانه

خوش آن چشمی که بیند روی ماهت

خوشا آن سر که گردد خاک راهت

روا باشـد دهـد جان عاشـق تو

اگـر افـتد به روی او نـگاهـت

 

خوشا آنان که در دامت اسیرند

به رخسار دل آرایت بصیرند

مکن از بین ما گلچین که گفتند:

کریمان, خوب و بد با هم پذیرند

 

شب و حیرانی و ما چشم در چشم

نشسته در تمنا , چشم در چشم

بیا تا بشکفد آیینه از تو

تماشا در تماشا چشم در چشم

 

همه شب تا به سحر ,چشم به راهت هستم

صنما منتظر چهره ماهت هستم

دلم از شوق تو لبریز صفا شد امشب

به دل شب به تمنای نگاهت هستم

[ سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,اشعار عاشقانه, ] [ 7:55 ] [ عادل ]
[ ]

قوطی کمپوت

 

برادر رزمنده سلام...

من یک دانش آموز دبستانی هستم .خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم.

بامادرم رفتم ازمغازه بغالی کمپوت بخرم.قیمت آنها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25تومان بودو ازهمه ارزانتر بودرا نمی توانستم بخرم .

آخرپول ما به اندازه سیرکردن شکم خودمان هم نیست.در راه برگشت کنار خیابان ...

خاطرات شهدای دفاع مقدس


ادامه مطلب
[ دو شنبه 21 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,قوطی کمپوت, ] [ 14:15 ] [ پریا ]
[ ]

هلال عید در ابروی یار باید دید

ای که در زنجیر زلفت چندین آشناست
..خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
..رخ تو در نظر من چنین خوش آراست

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
..ترک کام خود گرفتم تا بر آید کام دوست

دلبر که جان فرسود از و کام دلم نگشود از او
..نومید نتوان بود از و باشد که دلداری کند

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
..به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
..ورای حد تقریرست شرح آرزومندی

شعرم به یمن مدح تو صد ملک دلگشاد
..گویی که تیغ تست زبان سخنورم
(حافظ)
+بزرگداشت خواجه ی شیرین سخن مبارک..

[ یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:حافظ,خواجه شیرین سخن,هلال عید, ] [ 22:55 ] [ عادل ]
[ ]

عید غدیر

گفت برخیز که از یار سفیر آمده است‏
به چراغانى صحراى غدیر آمده است

موج یک حادثه در جان غدیر است امروز
و على چهره تابان غدیر است امروز

بیعت شیشه ‏اى و آهن پیمان شکنى‏
داد از بیعت آبستن پیمان شکنى !

پس از آن بیعت پر شور على تنها ماند
و وصایاى نبى در دل صحرا جا ماند

موج آن حادثه در جان غدیر است هنوز
و على چهره تابان غدیر است هنوز

…………..*.
……..*………*
…..*……………*
…*………………..*
..*………………….*
.*……………………*………*….*
*…………………….*…*…………..*
.*…………………….*……………….*
..*…………………….*…………….*
…*…………………………………*
…..*…………………………….*
……..*………………………*
………..*………………….*
……………*……………*
………………*……….*
…………………*…..*
………………….*..*
……………………*
……………………*
…………………..*
……………………*
……………………..*
………………………..*
…………………………..*
……………………………*
………………………….*
……………………….*
………………………*
عید غدیر مبارک باد

[ یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:عید غدیر,علی,مولا,ولایت, ] [ 22:46 ] [ عادل ]
[ ]

عید غدیر خم

این حدیث دل بود تصنیف نیست@شیعه در محشر بلاتکلیف نیست@
شیعه راهش در مسیر اولیاست@ شیعه مولایش علی مرتضاست@
بهترین ها وبرترین ها را برایتان آرزومندم دست مولا همراهتان و عید ولایتش بر شماخجسته باد

[ یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:عید غدیر خم,عید,ولایت,مولا,علی, ] [ 22:33 ] [ عادل ]
[ ]

لامپ

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

[ شنبه 19 مهر 1393برچسب:لامپ,دلنوشته,عاشق,معشوق, ] [ 1:34 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

همدرد

[ جمعه 18 مهر 1393برچسب:, ] [ 21:28 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

یک لنگه کفش

پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت میرفت

به علت بی توجهی یک لنگ کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد

مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف  می خوردند

ولی پیرمرد بی درنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت

همه تعجب کردند....

پیرمرد گفت: یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود

 ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد . چقدر خوشحال خواهد شد....

 

نتیجه داستان :ببخشید و لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید

 

[ جمعه 18 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من ,یک لنگه کفش, ] [ 20:14 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

رفت؟؟؟

رفت؟؟؟؟
 
به سلامت که رفت..
.
من خدا نیستم که بگویم صدبار اگر توبه شکستی بازآیی...
 
آنکه رفت به حرمت آنچه که برد حق بازگشت ندارد...
 
رفتنش مردانه نبود
 
حداقل مرد باشد و بر نگردد
 
رفتن او پایان من نیست
 
آغاز بی لیاقتی اوست
 
اسکار حق اوست
 
مرا خوب فیلم کرده بود

[ جمعه 18 مهر 1393برچسب:عاشقانه,بی لیاقتی,غمگین, ] [ 13:15 ] [ 2khMale ShaHe PariOon ]
[ ]

لعنت...

28510001245816962084.png 

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:45 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

اینکه ...

ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـے ﺍﻣﺸﺒــمـ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎے ﺩﯾﮕــِﮧ ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــے

آهنگ ﺑــﺰﺍﺭے ﻭ ﺑـﺎﺯمـ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــے ﺑــِﮧ ﺣﺮﻓﺎﯾـــے ﮐـــِﮧ ﺑﺎﻫــمـ ﻣﯿﺰﺩﯾــمـ

بـِﮧ ﺍﯾﻨـﮑــِﮧ خیلے همراهمـ بودے

بـِﮧ ﺍﯾﻨـﮑــِﮧ حتے یـِﮧ نگاهش برات یـِﮧ دنیا ارزش داره

بـِﮧ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهمـ دعوا کردیمـ و آشتے کردیمـ

بـِﮧ ﺍﯾﻨـﮑــِﮧ کلے حرف توے دلت میمونـِﮧ و نمیتونے بهش بگے

ﺑـِﮧ ﺍﯾﻨـﮑــِﮧ …

لعنت بـِﮧ ﺍﯾﻨـﮑــِﮧ ها

ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸـــِﮧ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎص ﭘﺲ ﺑـــﺪن...

 

http://s5.picofile.com/file/8141043968/10635895_798281333527275_3438056590400961299_n.png

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:43 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

نفس...

 

اکسیژن میخواهم چکار ؟!

وقتی دلیل نفس کشیدنم به راحتی از من گذشت . . .

 

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:43 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

تنهایی...

110562196-ba481f6941d774924e08c35034bbef

تنهایى یعنى
در کافه ، تک و تنها نشسته باشى،
دختری زیبا بیاید و بپرسد: تنهایى؟
درجواب بگویى: بله ؛
صندلى راعقب بکشد و بگوید :
پس من صندلى را ... مى بَــرم ..

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:42 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

دنیا...

کاش دنیا برای یکبار هم که شده بازیش را به ما می باخت! مگر چه لذتی دارد این برد های تکرار برایش...؟

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:38 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

بزن به سلامتی ...

17798011464860705861.jpg

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:34 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

آغوش تو ...

به آغوشت نیاز دارم

             همون قدر که آدم به حوا نیاز داره

                                                 ولی نه نه

                                                   به اندازه ای که آدم به هوا نیاز داره

[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:32 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

قصه ...

برای قصه ای که با 
“یکی بود و یکی نبود” شروع میشود 
پایانی بهتر از 
آوارگی کلاغ نمی توان نوشت
[ چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, ] [ 15:31 ] [ akharin 2 khtare khob ]
[ ]

سایه کوه

    

  یک روز رسد غمی به اندازه کوه

                        یک روز رسد نشاط اندازه دشت

      افسانه زندگی چنین است گلم

                      در سایه کوه باید از دشت گذشت

[ سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:غم,افسانه دشت, ] [ 23:23 ] [ عادل ]
[ ]

کور واقعی..

فقیری به در خانه بخیلی آمد، و گفت
شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای
و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده
بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام
فقیر گفت :من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا بودم
از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم

[ دو شنبه 15 مهر 1393برچسب:کور واقعی,بخیل, ] [ 20:30 ] [ 2khMale ShaHe PariOon ]
[ ]

با دل بیا

گفت : دعا کنی، می آید؛

گفتم : آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود؛

خواستی بیایی، با دعا نیا، با دل بیا ...!!

[ دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:دعا,نفرین,عاشقانه, ] [ 20:28 ] [ 2khMale ShaHe PariOon ]
[ ]

مثل بچگیامون..

خــنده داره ...

مـــا آدمـا هــنـوز هــــم مـثــل بچــگیمـــون ...

هــــر کـی کــه بیشــتـــر بـاهــامـــــون بـازی کـنه رو ...

بیشــتر دوســتـش داریـــــم ...!!!

[ دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:عاشقانه,خیانت,بازی, ] [ 20:26 ] [ 2khMale ShaHe PariOon ]
[ ]

مشق جبهه

آرام وبی صدا گریه می کرد پسرک. زانوهایش را جمع کرده بود توی شکمش و کز کرده بود گوشه تخت.

توی بهداری پانسمانش کرده بودیم ومنتظر آمبولانس بودیم که بفرستیمش عقب.

سراغش رفتم و گفتم:((جونت سلامت! شانس آوردی که ترکش فقط انگشت هات رو برده. اگه هنوز هم درد داری بهت یه مسکن دیگه بزنم؟))

نگاهم کرد . با پشت دست چپش اشک هایش را پاک کرد و گفت:

((درد ندارم ,فقط نمی دونم حالا چطوری تمرین ها و درس هامو بنویسم!))

اسمان مال انهاست

[ شنبه 13 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,مشق جبهه, ] [ 21:13 ] [ پریا ]
[ ]

بلند قد و هیکلی

بلند قدوهیکلی. توی مدرسه دروازه بان مان بود.

همیشه وقتی به او می رسیدم, می گفتم :

((تو با این هیکلت خیلی تابلویی , آخرش هم سیبل میشی!))

گذشت تا عملیات فاو. از رود خانه که گذشتیم خوردیم به سیم خاردارهای حلقوی.

دشمن آتش می ریخت. نزدیک بود قتل عام بشویم که دیدم ستون حرکت کرد.

جلوتر که رفتیم دیدم یک نفر...

اسمان مال انهاست


ادامه مطلب
[ دو شنبه 13 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,بلندقدوهیکلی, ] [ 12:38 ] [ پریا ]
[ ]

عشق مثل آبه..

عشق مثل آب میمونه که میتونی توی دستات قایمش کنی

آخرش یه روز دستاتو باز میکنی میبینی نیست..

قطره قطره چکیده رفته،بی اونکه خودت بفهمی و خبردار بشی..

اما عجیب اینجاس که دستت پر خاطره ست

[ شنبه 12 مهر 1393برچسب:عاشقانه,خاطره,وفاداری, ] [ 19:52 ] [ 2khMale ShaHe PariOon ]
[ ]

میبافیم..

 من میبافم...

  تو میبافی...

   من برای تو کلاه،تا سرت گرم شود

    تو برای من دروغ،تا دلم گرم شود

[ شنبه 12 مهر 1393برچسب:دروغ,عاشقانه, ] [ 19:48 ] [ 2khMale ShaHe PariOon ]
[ ]

خیــام

چون عهده نمی شود کسی فردا را

                       حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

                                بسـیار بتـابد و نیـابد مـا را

[ شنبه 12 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,خیام,اشعار زیبای حضرت خیام, ] [ 8:14 ] [ عادل ]
[ ]

دعا برای تسخیر قلب عشقتون

برای ایجاد محبت در دل معشوق

برای ایجاد محبت در دل مقابل در روز جمعه 1000 مرتبه (الودود) را بر انار شیرین بخواند

و به خورد مطلوب بدهد تا بخورد دوستی او بی نهایت گردد

به گونه ای که روز قیامت از او جدا نشود

[ شنبه 12 مهر 1393برچسب:دعای تسخیر قلب, ] [ 8:0 ] [ ابراهیم حسینی ]
[ ]

مبصر کلاس

کانال را رد کردیم. گلوله مثل نقل ونبات عروسی می ریخت روی سرمان.

چندتا ازبچه ها که رسیدند آن طرف پل,طناب پل باز شد.

ایستادیم...

یکی از بچه ها توی آن سرما تا کمر رفت توی آب. دوطرف طناب را نگه داشت تا همه مان از روی پل رد شدیم.

مبصر کلاسمان بود توی مدرسه...

اسمان مال انهاست

[ دو شنبه 11 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,مبصرکلاس, ] [ 20:29 ] [ پریا ]
[ ]

کربلا کجاست؟

تازه امتحاناتش تموم شده بود وآمده بود جبهه.

پرسید:((کربلا کجاست؟))

من آن طرفی رو که فکر می کردم درست است, نشانش دادم .

رو کرد به کربلا و سلام داد. حرف زذ, خیلی.

فردای آن روز هم دیدمش. خونی.

گفتم:((خوش انصاف! راه را می پرسی آن وقت تنها میری؟))

اسمان مال انهاست

[ دو شنبه 11 مهر 1393برچسب:دلنوشته های من,کربلا کجاست, ] [ 20:14 ] [ پریا ]
[ ]